رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

R.boreiri

رادمهر جوجو و عروسکهاش

سلام مامانی گل پسرم می خوام خاطره ای برات بنویسم از کارهای دیشبت .ما یک مبل راحتی داریم که مامان عروسکهای خرسی شمارو همیشه می گذارم روی اون بنشینند شما هم هردفعه اونارو می بینی اول می گی بیار پایین میارمش پایین بعد می گی بگذارشون بالا وقتی که می گذارم بالا می گی منم برم بنشینم پیششون . مامانم خواستم یک عکس یادگاری از این عروسکها و داستان بالاو پایین شدنشون داشته باشی دیشب بابایی رفته بود وسایل کارش و بخره من و شما تنها بودیم کلی مامانی با عکس گرفتن از شما سرگرم شدم .اینم عکسهای جوجوم با عروسکهاش   پسرم بقیه عکسهات و تو ادامه مطلب ببین .               ...
30 آبان 1390

رادمهر جوجو و نی نی ها

  عزیز دل مادر می خوام عکس نی نی هایی که وقتی شما اومدی به دنیا اومدند دیدنت بگذارم ببینی و لذت ببری این نی نی ها اومدند بگن که به این دنیای قشنگ خوش اومدی.    این آقا طاهاست که با یک ماشین آتش نشانی خوشگل اومده بود دیدنت و مثل مامانا دورت می چرخید که اگر یک وقت پستونکت افتادبیرون بگذاره تو دهنت وقتی می خندیدی به مامانش می گفت مامان ببین می خنده ...........   بقیه عکسهای دوستات و می تونی در ادامه مطلب ببینی .    سینا تپلی و رادمهر جوجو رادمهر جوجو و رهام کوچولو اخمو    رادمهر جوجو و ریحانه گلی و طاها خوشگله     ریحانه جون وقتی رادمهر جوجو اومده بود به دن...
25 آبان 1390

رادمهر جوجو و سرماخوردگی

سلام آقا خوشگل من ، من و شما چند روزی هست که سرما خوردیم ، ببخشید مامانی نتونستم بیام تو وبلاگت برات بنویسم . اول شما سرما خوردی بعد مامانی سرما خوردم .مثل بچه مماخو ها همش مماخت آویزون .الهی مامان قربونت برم.رفتیم پیش همون دکتر مهربونت که همیشه گریه شمارو در میاره گل پسرم پنجشنبه شب مهمان داشتیم خاله ناهید و دو تا کوچولوهاش علی و حنانه با آقامجیدو خاله شیرین با عرفان کوچولو و نی نی که تو راه دارند و آقا مهدی اومده بودند دیدن خونه جدیدمون . کلی با نی نی ها بازی کردی تا ساعت ١٢ شب بیدار بودی ...
22 آبان 1390

رادمهر جوجو و آرین کوچولو

عزیز دل مادر دیگه چیزی به اولین سالگرد تولدت نمونده تمام فکر و ذکر مامانی این که بتونم به بهترین شکل برگزار کنم . اولین کادوی یک سالگیت و آرین کوچولو و خاله الناز فرستادند از همین جا ازشون تشکر می کنیم . البته یک چیز جالب دیگه اینکه آرین کوچولو هم تولدش ١٤ آبان با هم یک روز به دنیا اومدید .  دنیا اومدید البته با ٤ سال تفاوت .                                            ...
15 آبان 1390

رادمهر جوجو به خانه خوش آمدی

    پسرم مادرم عمرم جیگرم به خونه خوش اومدی .با اومدن تو به خونمون تمام خیرو برکت به زندگیمون سرازیر شد . ما برای ورود کوچولومون یک ببعی قربانی کردیم اینم عکسش البته فقط کله ببعی این عکس هم از عکسهای شوهر عمه پروین .   ...
11 آبان 1390

رادمهر گوگولی و عمه پروین

پسرگلم .عمه پروین یک عمه مهربون که هروقت شمارو می بینه میگه الهی قربونش بچسبم .یک روزی عمه پروین از سرکار اومد خونه مامانی بابایی و این عروسک خوشگل و برای رادمهر جوجو هدیه گرفته بود .یک روزی عمه پروین ما برای نینیت بخریم .     شوهر عمه پروین علی آقا هم وقتی تو به دنیا اومدی از هرجای تو می تونست عکس گرفت از موهای گوشت ، قدت ، موهای دستت خلاصه پسرم منم بهشون گفتم بگذار نی نی شما به دنیا بیاد ماهم از توی سوراخ گوشش هم شده عکس می گیریم اینم نمونه عکس ها .     ...
10 آبان 1390

خوش آمد گویی

سلام رادمهر جوجوی مامان و بابا    امروز می خوام شروع کنم صفحه صفحه زندگی شما رو بنویسم تا یک روزی مثل ما حسرت نخوری که از زمانی که کوچولو بودی چیزی به یادگارنداشته باشی . من و بابایی ٢٥/٠٢/٨٥ باهم ازدواج کردیم و یک زندگی گرم و شیرینی را با هم شروع کردیم . اینم از مامانی و بابایی و جشن عروسی .       من و بابایی تصمیم گرفتیم تا چهارسال نی نی نداشته باشیم نه اینکه فکر کنی ما دوست نداشتیم یک جو جو داشته باشیم چندتا دلیل داشتیم اولاً ازنظر فکری و روحی آمادگی اون رو نداشتم من همیشه فکر می کردم باید حتماً اطلاعات خیلی زیادی در مورد بچه داری داشته باشم . دوماً ما باید از نظر مالی تامین می شد...
9 آبان 1390

داستان بیمارستان

عزیز دل مادر ، یک هفته بیشتر به دنیا اومدنت نمونده بود من و بابایی تو تکاپوی آماده کردن مدارک و وسایل لازم برای بیمارستانت بودیم . خیلی خوشحالیم . من لگدهات و احساس می کنم بعضی وقتها دردم می گیره و بادست روی پوستم رو می مالیدم تا تو آروم تر بشی . دکتر بهم گفته بود اگر شمارش لگدهاش از ٨تا در ساعت کمتر شد حتماً به بیمارستان مراجعه کن .سرهمین کم لگد زدنت من و بابایی دو شب رفتیم بیمارستان سونو گرافی دادیم دیدیم نی نی کوچولو مون شیطونیاش تموم شده لالا کرده .   آخرین سونوگرافی نشون داد که قلبت خوب می زنه و وزنت شده سه کیلو و چهارصد و دور سرت 37 و دور شکمت 35 بود و روز 14/8/89 روز تولد تو اعلام شده بود و همه چیز داشت خوب پیش می رفت . ...
4 آبان 1390

تولد عمه جون جون (عمه پریسا)

رادمهر گلم ، ٢٩ مهر تولد عمه جون جون بود . چون من این چندروز وقت نکردم بیام تو وبلاگ به عمه جون جون تبریک بگیم .حالا این جا با هم به عمه جون جون تبریک می گییم . ...
4 آبان 1390

رادمهر جوجو و مامان بزرگ و بابابزرگ

پسرگلم ، رادمهر جوجو گفته بودم که مامان شاغلم بعد از اینکه به دنیا اومدی مثل مامانای دیگه دغدغه کارم و نگهداری تورو داشتم به هر چیزی و هرجایی فکر کردم که برای تو بهترین گزینه باشه . به خیلی مهدهای کودک سر زدم ولی تو منطقه ای که زندگی می کردیم سمت پونک نتونستم مهدی پیدا کنم که زیر یک سال از بچه ها نگهداری کنند . دیگه از نگرانی نگهداری تو هم به ستوه اومده بودم .مامان مامانی هم کرج بود و شاغل . مامانی هم خواهری نداشتم که بتونه نقش خاله مهربون و داشته باشه .   خلاصه پسرگلم من که این همه سال نی نی دار شدنمون و به خاطر اینکه کسی رو نداشتم از اون نگهداری کنه به عقب انداخته بودم باز همون اتقاق که ازش می ترسیدم افتاد بالاخره مامان بابایی ...
3 آبان 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد